میخواهم یادت را طلاق دهم ولی چکار کنم که از عهده مهریه سنگین خاطراتت بر نمی آیم !
اشتراک من و دریا دلشوره هایی ست که درونمان موج میزند اما هیچکدام تو را نمک گیر نکرد !
حالا دیگر شیشه پَهن عینک دودی ام هم قرمزی چشمهایم را پنهان نمیکند !
گاهی وجود تو را کنار خودم احساس میکنم اما چقدر دلخوشی خوابها کم است ؟!
این روزا هرکی ازم میپرسه “چطوری ؟”
برا اینکه “خوب” باشم ناچارا دشمن خدا میشم …
هیچکس بعد هیچکس نمرده ولی خیلیا بعد از خیلیا دیگه زندگی نکردن …
همه جا هستی
در نوشته هایم
در خیالم
در دنیایم
تنها جایی که باید باشی و ندارمت ، کنارم است !
میخواهم یادت را طلاق دهم ولی چکار کنم که از عهده مهریه سنگین خاطراتت بر نمی آیم !
بى تفاوت نیستم فقط دیگر کسى برایم متفاوت نیست !
این روزا توپِ توپم اما پنچرِ پنچر !
فکر نکن که به پایت می نشینم …
بلند میشوم ، آرام چرخی میزنم و مطمئن میشوم که نیستی
بعد برمیگردم سَرِ جایم ، سرم را میگذارم روی زمین و می میرم !
نمیدانم به مسافر دل بستم یا مسافر شد آنکه به او دل بستم ؟!
بازی را من برده ام ، نتیجه را ببین :
اشک ، هیچ به نفع من …
من مانند هم سن و سال های خودم نیستم که هر روز یک آرزویی دارند برای آینده …
من تنها یک آرزو دارم و آن این است که شبی بخوابم و دیگر بلند نشوم
تا نشنوم
تا نبینم
تا نشکنم
تا هر روز چندین بار نمیرم …